Tuesday, June 30, 2015

ایرانی بودن ترحم برانگیز است...

روزی بازیگری بنام مهراوه شریفی نیا مهمان برنامه ویژه شبکه شیراز بنام خوشا شیراز بود برنامه ای که هرچند خاصه شبکه استانی فارس است اما هم شخصیتهای مطرح مملکت را دعوت می کند وهم مخاطبان فراوانی دارد مهراوه شریفی نیا در آن برنامه درحالیکه مجری حیرت زده بود گفت من اصلا به ایرانی بودنم افتخار نمی کنم چون جایی برای افتخار ندارد. خیلی ها از سخن این دختر بازیگر رگ گردنشون باد و دوباره اوراق وسیاهه رو هم انباشتن که مااینیم و انیم و هرچه خوبان همه دارن...اما هیچکس جواب منطقی ندارد که بگه جایی برای افتخار داره یا نه ?
 ایا عضویی از ایران بودن افتخار دارد حتما بازم تاریخ پرشکوه گذشته باهمه نواقص و اغراقها و حق به جانب ها رو پیش می کشید و انگار که بقیه ملل بی ریشه و بی تاریخند امثال خانم شریفی نیا رو به باد انتقاد وتمسخر می گیرید که شما لیاقت ندارید اما بازم نمی تونید جواب قانع کننده ای بدین ! این روزها نه اقتصاد ونه فرهنگ و نه هنر ونه سیاست ونه...
حال روز اسفناکی دارد البته عمریست که حال و روزشان ترحم برانگیز است اقتصاد کمر ملت را خم کرده تورم درب و داغونشان کرده امااین هنر تنها نزدایرانیان است که کشش وتحمل ه فشاری را دارند مثلا بنزین لیتری ده هزارم شود درنهایت جز چند جوک بی مزه هنری ندارند و عاجزانه منتظرند کسی نجاتشان دهد ایرانی بودن این روزها ترحم برانگیز است...

Wednesday, June 24, 2015

500کیلومتر درد وکبودی وسرما / انها که در پرپر شدن فرزندم مقصرند پاسخگو باشند!

سایت پارسینه دردنوشته ای از یک پدر دلسوخته خرم آبادی روی سایت قرار داده است که هر وجدان آزاده ای را به درد می آورد...

 این نوزاد در 500کیلومتر مسیر و بدون هیچگونه پوششی و در آن روز سرد آنچنان سرمای را گذرانده که بدن او سیاه و کبود شده...
 پارسینه: پدر نوزاد فوت شده بر اثر اهمال مسئولین یک بیمارستان خصوصی در خرم آباد لرستان، دردنوشته ای را برای ما ارسال کرد که بی هیچ قضاوتی از نظر می گذرانید:
نوزاد ما در تاریخ25'7'1394 به دلیل مشکل کواراکسیون ائورت و برای معالجه توسط بیمارستان خصوصی ...خرم آباد به تهران اعزام شد.

 زمانی که مقدمات اداری جهت اعزام فرزندم را انجام میدادم و بعد از واریز هزینه کامل جهت اعزام سوپروایزر بیمارستان ، شخصی را به عنوان "پرستار" به ما معرفی نمود تا این شخص نوزاد 9روزه ما را در آمبولانس همراهی کند، این شخص بعد از انتقال نوزاد با دستگاه "انکی باتور "توسط پرستار به آمبولانس با او به مقصد تهران همراه شد.

آمبولانس در طول مسیر مرتب به بهانه های مختلف توقف میکرد. آن روز روزی بسیار سرد و بارانی بود و فرزند من بدون هیچگونه پوششی در دستگاه انکی باتور قرار داشت.

بعد از رسیدن به مقصد و در زمان تحویل فرزندم به بیمارستان حضرت علی اصغر با مخالفت پزشکان آن بیمارستان در تحویل نوزاد مواجه شدیم زمانی که علت موضوع را از آنها خواستم بیان کردند که بدن این نوزاد به صورت غیرطبیعی بسیار سرد است و آنها علت سرد بودن بدن نوزاد را از پرستار همراه او پرسیدند و او هم ابراز بی اطلاعی نمود.
چند دقیقه بعد از حالت دستگاه متوجه شدند که اصلا بخاری دستگاه روشن نبوده و این نوزاد در 500کیلومتر مسیر و بدون هیچگونه پوششی و در آن روز سرد آنچنان سرمای را گذرانده که بدن او سیاه و کبود شده و نبض های اندام او به هیچ وجه قابل لمس نبوده و دچار افت شدید فشار شده است.

 و پاسخ پرستار همراه بعد از اثبات این موضوع این بود که "من فقط یک نیروی خدماتی هستم نه پرستار !" که بلافاصله این موضوع توسط پزشکان بیمارستان صورت جلسه و برای دانشگاه علوم پزشکی لرستان ارسال شد.

 متاسفانه طفل معصوم من چند روز بعد به علت عفونت شدید بدن فوت شد و پس از طرح شکایت من در سازمان نظام پزشکی لرستان مشخص شد که این شخص که به ما به عنوان پرستار معرفی شده بود دارای مدرک دیپلم است و حتی نمیداند که ضربان قلب و دمای بدن طبیعی یک نوزاد چقدر است

اما متاسفانه با گذشت 9ماه از این ماجرا و طرح شکایت بنده فعلا به هیچ جوابی نرسیده ام و مدام پشت گوش می اندازند،لذا از تمام مسئولان خواهشمند ام دستور پیگیری دهند تا کسانی که در فوت "ابوالفضل عزیز" من کم کاری کرده اند یا مقصرند، پاسخگو باشند که این اتفاقات برای عزیزان دیگران تکرار نشود.


نام و آدرس بیمارستان و اسناد و مدارک مربوط،برای پیگیری احتمالی مسئولان نزد پارسینه محفوظ است

کشف حجاب در ایستگاه مترو!

شرط رو باختم و می بایست یه جای عمومی سرمو لخت میگردم...!
بعد کلی فکر کردن مترو رو انتخاب کردم ...!
راستش کمی دلهره داشتم پوششم به اصطلاح امروزی بود اما نمیدونم چرا میخواستم شرطمو عملی کنم یه نمه دلشوره اومده بود سراغم ...!
حالا جالبش این بود اگه پای شزط واین حرفا در میون نبود هزاربار این کارو اسوده میکردم و خیالمم نبود ...!
بدبختیش این بود گه باید عکسمو هم بهش نشون میدادم عجیب خریتی کردم باهاش قمار کردم!
با دختر داییم،سامیه سر یه مسابقه بی ارزش فوتبال شرط بندی کردم وباختم و قرار شد هرچی بگه انجام بدم!
ازش انتظار نداشتم همچین شرط مسخره ای بذاره اما دیگه چاره نداشتم خودکرده را تدبیر نیست خواستم لااقل مکانش به انتخاب خودم باشه!
حس کردم مترو خوب شلوغ پلوغه میشه چند لحظه شال از سر بردارمو ...
ازشانس من زمانی که فرصت شد مترو برم ایستگاه کاملا خلوت بود بخشکی شانس!
تگ وتوک مسافری نشسته بود تو قسمتی که واگن بانوان می ایستاد هم من بودم و یه خانم دیگه که تو لاک خودش فرو رفته بود...
باخودم گفتم حالام بد نیس اتفاقا چه بهتر تازه ممکنه تو شلوغی کسی حاضر عکسی ازم بگیره و تازه گوشیم به تاراج بره!
خانمه کمی بااکراه وتعجب قبول کرد و البته از زاویه پشت عکسمو انداخت!
دختردایی که قهوه شده بود کلی عصبی شد که چرا از نمای پشت عکس گرفتم و دبه دراورد و...
البته عکس رو بلوتوث کرد واس خودش نمیدونم به چه کارش می اومد!
منم گفتم تو شرط نکرده  بودی که از جلو یا پشت عکس بندازم فقط قرار بود یه عکس از سرم بصورت باز باشه!
اینم داستان کشف حجاب من در مترو !
انتظار که ندارین مثل داستایوفسکی افت وخیز به داستانم بدم یا گره کور توش بندازم همینه که هست دوس داری رفاقت کن!

بااین همه پول چه کنم؟

یه شوهر خوب!
با این پول میتونم یه شوهر همه چیز تمام تهیه کنم این مردای گردن شکسته کلی بایس توشون چرخید تا یه لقمه باب دندون پیدا کرد اما دستم پره یکی از اون خوباش باید واسم کنارم بذارن


هیچی! اصلا دستم نمیره یه قرونشونو خرج کنم از گشنگی هم که بمیرم یه قرونشو کوفت نمی کنم نه...نه...جدی هیچی نمی خدم کم میشه!


اه مال خودمه به هیشکی نمیدم کلی واسش نقشه دارم میخام بهترین رژ لبای دنیا رو بگیرم اه اه خاک تو سر بی مغزت رژ لب شد ارزو! میشه مریخ رو دربست واسه مدتی اجاره کرد!


وای حموم اسکناس چه حالی میده


من دیگه با شاه هم فالوده نمی خورم وقت قبلی بگیرین با من صحبت کنید

سازمو بر دارم برم!


من با همین سه تارم بهترین اهنگهای بی کلام لری رو میزنم!
گاهی وقتا انگشتام بی قرار میشن فوری میفهمم بهونه سیمای تارمو کردن!
یه جای دنج وخلوت البته تو دامن لاله زار دیگه اخرشه اشتهای موسیقی منو وا می کنه!
فعلا معروف نیستم و البته نمیخام بشم دوست دارم واسه دل خودم بزنم اما حس می کنم واسه خودم کسی میشم! چیه اینجوری نگام نکن روانم اونقدا پاک نیست!
..............
منم فک می کنم ایشون روزی سری بشن میون سرها!

تاوان حمایت از اعتصاب کارکنان فارسیت،اخراج دست جمعی خبرنگاران کارگری ایلنا!

خبرگزاری کار ایران  -وابسته به خانه کارگر و نزدیک به حزب اسلامی کار- که به عنوان منبع طرح و پیگیری اخبار کارگری شناخته می‌شد، خبرنگاران بخش کارگری خود را به شکل دسته جمعی اخراج کرد.
 ایلنا تنها خبرگزاری رسمی ایران که اخبار کارگران را پوشش می‌داد، حالا خود دست به اخراج دسته جمعی خبرنگارانش زده است. اخراج دسته‌ جمعی کارگران، مشکلات قراردادهای موقت و یک‌طرفه کارگران و نبود امنیت شغلی، از موضوعاتی بودند که بخش کارگری ایلنا بارها درباره آن‌ خبررسانی کرده بود.

سرویس کارگری ایلنا از جمله حرفه‌ای ترین تیم‌های خبری محسوب می‌شد که برخلاف کلیت عملکرد خانه کارگر، به نحو حرفه‌ای و گسترده به پوشش مطالبات و مشکلات کارگران می‌پرداخت.
شنیده‌های پویش حاکی از این است که پیش از این نیز فشارهایی از سوی مدیران ایلنا برای محدود سازی انعکاس مشکلات کارگران، معلمان و پرستاران و همچنین انتشار اخبار سندیکاهای کارگری به خبرنگاران کارگری این رسانه وارد شده بود.
پافشاری تحریریه ایلنا برای انعکاس تجمع اعتراضی کارگران شرکت فارسیت در مقابل وزارت کار از جمله موارد حاشیه‌ساز دیگر بوده که مسوولین خانه کارگر تمایل زیادی به انعکاس آن نداشتند. گفتنیست لطفی -از نزدیکان مسوولین ایلنا و خانه کارگر- مدیرعامل فارسیت است.
همچنین پیش از این خبرنگاران ایلنا برای پیگری مطالبات صنفی و حقوق خود درخواست تشکیل انجمن صنفی خبرنگاران در این خبرگزاری را داشتند که این مساله چندان مورد استقبال مسوولین این رسانه و خانه کارگر قرار نگرفت.

Tuesday, June 23, 2015

زن جوانی که عریان در خیابانهای بروجرد گشت و وجدانهایی که خواب بودند...

چند روز قبل عابرین خیابان کاشانی بروجرد منظره ای را دیدند که گمان می کردند یا در خوابند ویا در عالم واقع سیر نمی کنند زنی جوان به صورت کاملا عریان از خیابان می گذشت بلافاصله با تماس های گرفته شده نیروی انتظامی وارد شد و وی را به مقر منتقل کردند انچنان که فرمانده نیروی انتظامی گفته است این زن دارای مشکل حاد روانی بوده است و...
بیماری روانی معمولا همان کلیدواژه مسئولین برای سرپوش گذاشتن بر این وقایع و اقناع کوتاه مدت افکار عمومی ست اما کیست که از خود نپرسد واقعیت ماجرا چیست؟ اصلا این زن چرا باید به این حال و روز بیفتد؟
یکی از دوستان بروجردی که بااین خانم و زندگی اش اشنا بوده است می گوید که وی با دو برادر وخواهر کوچکتر ومادرش زندگی کرده و مستمری بگیر بوده اند و وزندگی تقریبا عادی داشته اند اما از چند وقت پیش که مستمری شان قطع شده زندگی انها هم درب و داغون شده و فشار عصبی و درگیری و...عاقبت کار را به اینجا میرساند که زن بیچاره کنترل هوش وحواس خودش را هم از دست می دهد...
حال ما می مانیم و وجدانهای بیماری که جز خواب کار دیگری بلد نیستند!

Saturday, June 20, 2015

در جیب مردم چه خبر است!؟

چه کسی از جیب های مردم ایران خبر دارد!؟
 
حتما شنیدید همین چند وقت پیش شیخ حسن روحانی در سفر استانی خودش گفت که انهایی که از بی اثری تحریم ها می گویند از جیب مردم خبر ندارند و بلافاصله چند روز بعد مداح معروف،سعید حدادیان در جواب فرمودند در جیب ملت ادعیه و سربند وعکس شهداست و...!
در این وانفسای کنجکاوی در مورد محتویات "جیب مردم" خبرنگاران چند سایت معتبر ایرانی دوره افتاده و با اندکی وقاحت از مردم می پرسند در جیب شان چه خبر است!؟
ایسنا از یکی از شعرای معروف پرسیده که در جیب مبارک چه خبر است و وی چنین نالیدند:
در جیب هایم شپش به پشت خوابیده و درحالی که قلیان می کشددود حلقه ای بیرون می دهد!
باشگاه خبرنگاران جوان از جوانی که مدام چپ وراستش را می پاییده همین سوال را پرسیده و وی بااحتیاط فراوان از حضور تمرهندی و قره قورت در جیبش خبر داده و به خبرنگار مربوطه اصرار کرده است تعارف نکند اگر چیزی میخواهد شفاف به او بگوید!
ایرنا با صابرخوشکلام سوپاپ فیلسوف دوران همین مسئله را درمیان گذاشته و وی فرموده اند:
اصولا البسه جیب دار نمی پوشم چون اعتقادی به جیب ندارم و...
توجیبام قورباغه دست به آب شده به تو چه؟
مقبره نیوز بر سر قبر فروغ رفته و از درون قبر وی چنین شنیده است:
سقف جیبام کوتاهه مثل دلم چیزی توش جا نمیشه نپرس!
 رجانیوز پایین شهررفته و از اسی چخماق همین سوال را پرسیده که آرزو می کند قلم پایش می شکست و چنین سوالی نمی پرسید چون اسی در آن دقایق سخت بیکار و ملول بود و دنبال راهی برای گذراندن اوقات فراغت می گشت وسر همین خبرنگار رجانیوز را به اصطلاح گیر انداخته بود:
حدس بزن بذار کمکت کنم تو جیب جا نمیشه!
خ رجا: شما باید بگین:
چخماق: خودت دست بکن نترس اجازه داری عزیزم!
رجا: اه اه این دستمال خیس...
اسی که حس کرده بود سوژه مناسبش را گیر آورده چنین ادامه می دهد:
جیب شلوار یا پیرهن؟ شلوار لی یا کتان؟ اونی که عید خریدم یا همین اخرکاری؟ جیب بالا یا پایین و...اصلا
جیبم با جیبت تاق بزنیم قبوله؟ این تن بمیره؟
...
وآخر سر کسی از جیب ملت خبردار نشد وکس ندانست که :
چرا شپش حیوان نجیبی ست و در جیب هیچکس خبری نیست!
 

اهالی احمدآباد مصدق را آقا صدا می زدند فرزندان و نوه ها پاپا!


وقتی از دهه سی صحبت می‌شود نمی‌توان در تاریخ نوشته و ننوشته معاصر یادی از دکتر مصدق نکرد. اما آن چه کمتر درباره او خوانده شده روزهایی بود که او در احمدآباد مستوفی در تبعید بود.
 شیرین سمیعی عروس پسر دکتر مصدق درقسمتی از خاطراتش می گوید در احمدآباد مستوفی در حدود سال ۱۳۳۵ با دکتر محمد مصدق چنین دیدار داشته است، مصدق بعد از کودتای 28 مرداد 1332 تا زمان مرگ اسفند 1345 در احمد آباد زندگی می کرد:
" اتومبیل مقابل خانه ایستاد و ما پیاده شدیم. دکتر مصدق که همگان «آقا»یش می‌نامیدند، بجز فرزندان و نوادگان که «پاپا» صدا می‌زدند، پای در حیاط نهاد. خودش بود و من برای نخستین بار او را آن چنان که تصور می‌کردم و بود، از نزدیک می‌دیدم. صحنه چون خوابی بود که پس از سال‌ها تعبیر می‌شد. می‌ترسیدم همچنان در خواب باشم، چشم بگشایم و اثری از او نبینم. باور نمی‌کردم که این من باشم و در جوار او ایستاده. خیره بر او چشم دوخته بودم و جز او نمی‌دیدم. بلندقامت بود، پشتش اندکی خمیده، عصایی در دست و کت و شلواری بَرَک مانند بر تن داشت. بعدها دانستم که از سرما می‌هراسد و تن‌پوش‌هایش را هم تماماً خیاط ده می‌دوزد."
"پاپا" یک واژه لری شناخته میشود انگونه که نوادگان در میان لرها پدربزرگ خویش را پاپا صدا می زنند و صدالبته لازم به ذکر است که مصدق از خاندان لرتبار آشتیانی برخاسته است.

Thursday, June 18, 2015

تصاویر جالبی از جامعه ایرانی...

شرح: حرف حساب که جواب نداره آره جون دادا؟

شرح:اوووه خیبی خوب حالا شما خودتو کنترل کن یه وقت مخرج گاه مبارک تونل کندوان نشه ...
شرح:کیا که تو این لباس نرفتن!


بدون شرح!

شرح: حالا هی بگین سیب!

شاهکار روابط عمومی شورای شهر چالوس در نوشتن نماز قضا!


حرف کم میزد گفت ح ،حرکت کرد قطار!

Wednesday, June 17, 2015

یعنی خاک عالم به سرت بلاگفا!

سرویس دهنده رایگان وبلاگ نویسی مدتهاست مثل یارو تو گل مانده و دهان کاربراشو سرویس کرده! نه واقعا آدم می مونه چی بگه؟ واقعا اگه بیماریش اینقد لاعلاج شده گه ماه هاست نمی تونه درمونش کنه چرا رسما اعلام انحلال و مرگ نمی کنن ایشون گه این همه کاربر مفلوک که عمری ارشیو چیدن تکلیف خودشونو بدونن!؟
ظاهرا خواستن سرورها رو انتقال بدن اما رگه های حیاتشون اسیب دیده و انتقال به سرای ابدی پیدا کردن! خب خدا رحمتت کنه بلاگفا ایام مبارکی هم هست از کما که خارج نمیشی اعلام مرگ کن تا دیر نشده!
ماه خرما و حلوا و ختم و ثوابم رسیده تا تنور داغه نون رو بچسبون!
انه خیر انگار قرار نیست بلاگفا و دم ودستگاه مبارکش جون به عزرائیل بده ادم یاد کما رفتن بعضی از شیوخ محترم میافته گه اشک عزرائیل رو در میارن!

ده جون بکن مرد!